English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5118 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
pregnant use of a verb U بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to put forth U بکار بردن
handles U بکار بردن
put forth U بکار بردن
handle U بکار بردن
misemploy U بد بکار بردن
applies U بکار بردن
apply U بکار بردن
abusing U بد بکار بردن
abuses U بد بکار بردن
abused U بد بکار بردن
abuse U بد بکار بردن
to make use of U بکار بردن
applying U بکار بردن
wielding U خوب بکار بردن
committing U بکار بردن نیروها
committed U بکار بردن نیروها
commits U بکار بردن نیروها
manoeuver U تدبیر بکار بردن
wields U خوب بکار بردن
misapply U بیموقع بکار بردن
wielded U خوب بکار بردن
lever watch U شیوه بکار بردن
shoehorns U پاشنه کش بکار بردن
parachutes U پاراشوت بکار بردن
shoehorn U پاشنه کش بکار بردن
parachute U پاراشوت بکار بردن
parachuting U پاراشوت بکار بردن
wield U خوب بکار بردن
play upon words U جناس بکار بردن
commit U بکار بردن نیروها
finesse U زیرکی بکار بردن
parachuted U پاراشوت بکار بردن
telescope U تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
misspells U املای غلط بکار بردن
mordant U ماده ثبات بکار بردن
leverage U شیوه بکار بردن اهرم
telescopes U تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
aminister U تهیه کردن بکار بردن
iodism U خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
outsmarting U زرنگی بیشتری بکار بردن
misspelled U املای غلط بکار بردن
misspelt U املای غلط بکار بردن
misspell U املای غلط بکار بردن
outsmarts U زرنگی بیشتری بکار بردن
neologist U طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
misapply U بطور غلط بکار بردن
outsmarted U زرنگی بیشتری بکار بردن
coppers U مس یاترکیبات مسی بکار بردن
outsmart U زرنگی بیشتری بکار بردن
copper U مس یاترکیبات مسی بکار بردن
accentuation U بکار بردن ایین تکیه صدا
obsoletism U بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
play a joke U حیله شوخی امیز بکار بردن
double weft U [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
polyonging U بکار بردن چند نام برای یک چیز
polyonymy U بکار بردن چند نام برای یک چیز
tutoyer U دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
hands on U فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands-on U فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
ablative U مربوط به مفعول به یا مفعول عنه
to make the most of U به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
paragon U رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons U رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
synonymize U الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulating U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
ablative U مفعول به مفعول عنه
commissioning U بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions U بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commission U بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
ipso dixit U گفته بی دلیل گفته استبدادی
transtively U متعدی
causative U متعدی
transitive U متعدی
to halve two timbers U دوتیر رادرهم جا انداختن بدانگونه که نیمی ازکلفتی هریک بریده شو
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
verb active U فعل متعدی
factitive verb U فعل متعدی
active U متعدی مولد
transitively U بطور متعدی
transitivity U حالت متعدی
ladder U نردبان بکار بردن نردبان ساختن
ladders U نردبان بکار بردن نردبان ساختن
to take the p of any one U بدانگونه مشت بران کسی زدن که سخت دردگین شودیافالج گرد د
insolubly U چنانکه اب نشود
thank you U سایه شما کم نشود
interminably U چنانکه تمام نشود
invisibly U چنانکه دیده نشود
object U مفعول
obj U مفعول
urning U مفعول
objects U مفعول
objecting U مفعول
objected U مفعول
direct objects U مفعول
indirect objects U مفعول
passive U مفعول
passives U مفعول
May no one go thru such an ordeal. U نصیب گرگ بیابان نشود
indelible disgrace U رسوایی که اثاران محویافراموش نشود
poverty parts friends <idiom> U بی زر میسر نشود کام دوستان
inexhaustibly U چنانکه تهی یاتمام نشود
past participles U اسم مفعول
past participle U اسم مفعول
direct object U مفعول بیواسطه
direct object U مفعول مستقیم
direct object U مفعول صریح
accusative U مفعول اتهامی
pp U اسم مفعول
taken U اسم مفعول take
shots U اسم مفعول shoot
withdrawn U اسم مفعول withdraw
gotten U اسم مفعول فعل get
shot U اسم مفعول shoot
indirect object U مفعول غیر مستقیم
transfer payment U پرداخت پولی که هیچ کارتولیدی را باعث نشود
seal U بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seals U بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
one in the dark U میلهای که پشت میله دیگربماند و دیده نشود
smitten U اسم مفعول فعل smite
shone U گذشته و اسم مفعول shine
woken U اسم مفعول فعل wake
ablative U مفعول منه صیغه الت
flung U اسم مفعول فعل fling
awoken U اسم مفعول فعل awake
shorn U اسم مفعول فعل shear
borne U اسم مفعول فعل bear
particpially U بطوراسم فاعل یا اسم مفعول
been U اسم مفعول فعل بودن
worn U اسم مفعول فعل wear
Don't get annoyed at this! U بخاطر این دلخور نشو ! [اوقاتت تلخ نشود!]
Two cas and a mouse , two wives in one house , two. <proverb> U دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
irremovability U حالت چیزی یا کسی که از جای خود برداشته نشود
repaid U زمان گذشته و اسم مفعول repay
pled U زمان گذشته و اسم مفعول plead
spilt U زمان گذشته و اسم مفعول spill
swung U اسم مفعول و زمان گذشتهی swing
had U زمان ماضی واسم مفعول فعل have
laid U زمان گذشته و اسم مفعول lay
unwound U زمان گذشته و اسم مفعول unwind
unstuck U زمان گذشته و اسم مفعول unstick
stable U وضعیت حافظه وقتی هیچ سیگنال خارجی اعمال نشود
stables U وضعیت حافظه وقتی هیچ سیگنال خارجی اعمال نشود
bended U زمان گذشته و اسم مفعول فعل bend
met U زمان ماضی واسم مفعول فعل meet
should U زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
fought U زمان ماضی واسم مفعول فعل fight
bypassed U روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
bypass U روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
lost ball U گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
bypasses U روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
bypassing U روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
defaults U نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود
defaulted U نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود
default U نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود
defaulting U نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود
powered U قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
powers U قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
power U قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
powering U قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
perfect infinitive U مصدری که با اسم مفعول ساخته میشودو جای ماضی کامل را میگیرد
imbibing U تحلیل بردن فرو بردن
imbibes U تحلیل بردن فرو بردن
imbibed U تحلیل بردن فرو بردن
imbibe U تحلیل بردن فرو بردن
to push out U پیش بردن جلو بردن
timeout U 1-تابع خروج روی ترمینال -On line وقتی هیچ دادهای وارد نشود.2-مدت زمان یک عمل
doctrine U گفته
I was told ... U به من گفته شد ...
dite U گفته
sayings U گفته
statements U گفته
dixit U گفته
saying U گفته
statement U گفته
doctrines U گفته
parol U گفته
sentence U گفته
sentencing U گفته
sentences U گفته
dicta U گفته
masochism U لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
bywords U گفته اخلاقی
he is said to have fled U گفته اند
tag U گفته مبتذل
unsay U گفته نشدن
missatement U گفته نادرست
named <adj.> <past-p.> U گفته شده
byword U گفته اخلاقی
tags U گفته مبتذل
that was said above U که درفوق گفته شد
It is being said that ... U گفته می شود که ...
laconism U گفته پر مغز
to leave unsaid U نا گفته گذاردن
that was said above که دربالا گفته شد
ipso dixit U گفته محض
ipsedixit U گفته محض
so saying U اینرا گفته
Recent search history Forum search
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Vintage style
1من میخواهم بگویم پایت را خم نکن
3service times
2این جمله وقتی در یک کتاب گفته میشه چطور ترجمه میشه see Rapid Reference 6.4
2این جمله وقتی در یک کتاب گفته میشه چطور ترجمه میشه see Rapid Reference 6.4
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com